امارات کشورکی که با زور وتزویر انگلیسی ها کمتر از 40 سال پیش تاسیس شده آب را سربالا دیده : وقتی ملک ایران بدست بیخردانی دستار بند وتازی صفت اداره شود آب برای امارات سربالا میرود والا این کشورک در زمان رژیم پهلوی جرات سربلند کردن درمقابل ایران را نداشت وشیخ امارات بالاترین مقامی که درایران ملاقات کرده نخست وزیر ایران بود ببینید دنیا چقدر برای ایرانیان شده خراب که شیخ سوسمار خوار اماراتی ادعای ابوموسی وتنب بزرگ وکوچک را میکند چه بجا گفته است پیغمبر سخن ایران فردوسی :
چو بخت عرب بر عجم چیره شد
همی بخت ساسانیان تیره شد
بر آمد ز شاهان جهان رو قفیز
نهان شد زر و گشت پیدا پشیز
دگرگونه شد چرخ گردون بچهر
ز آزادگان پاک ببرید مهر
به ایرانیان زار و گریان شدم
ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ آن سر و تاج و آن مهر وداد
که خواهد شدن تخت شاهی بباد
کز این پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمر شود
تبه گردد این رنج های دراز
نشیبی دراز است پیشش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
ز پیمان بگردند و ز راستی
گرامی شود گژی و کاستی
رباید همی این از آن آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بتر ز آشکارا شود
دل مردمان سنگ خارا شود
شود بنده ی بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید بکار
به گیتی نماند کسی را وفا
روان و زبان ها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اند میان
نه دهقان همه ترک و تازی بود
سخن ها بکردار بازی بود
نه جشن و نه رامش نه کوهر نه نام
بکوشش زهر گونه سازند دام
بریزند خون از پی خواسته
شود روز گار بد آراسته
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
ز پیشی و بیشی ندارند هوش
خورش نان کشکین و پشمینه پوش
چو بسیار از این داستان بگذرد
کسی سوی آزادگان ننگرد
یکی نامه ای بر حریر سفید
نوشتند و پر بیم و چندی امید
بعنوان بر از پور هرمزد شاه
جهان پهلوان رستم کینه خواه
سوی سعد وقاص جویند جنگ
پر از رای و پر دانش و پر درنگ
بمن باز گوی آنکه شاه تو کیست
چه مردی و آیین و راه تو چیست
بگرد که جوئی همی دستگاه
برهنه سپهبد برهنه سپاه
به نانی تو سیری و هم گرسنه
نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه
زشیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسیده ست کار
که فر کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
شما را به دیده درون شرم نیست
ز راه خرد مهر و آزرم نیست
بدین چهر و این مهر و این راه و خوی
همی تخت و تاج آیدت آرزوی
جهان گر باندازه جوئی همی
سخن بر گزافه نگوئی همی
سخنگوی مردی بر ما فرست
جهاندیده و گرد دانا فرست
بدان تا بگوید که رای تو چیست
به تخت کیان رهنمای تو کیست
چو بخت عرب بر عجم چیره شد
همی بخت ساسانیان تیره شد
بر آمد ز شاهان جهان رو قفیز
نهان شد زر و گشت پیدا پشیز
دگرگونه شد چرخ گردون بچهر
ز آزادگان پاک ببرید مهر
به ایرانیان زار و گریان شدم
ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ آن سر و تاج و آن مهر وداد
که خواهد شدن تخت شاهی بباد
کز این پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمر شود
تبه گردد این رنج های دراز
نشیبی دراز است پیشش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
ز پیمان بگردند و ز راستی
گرامی شود گژی و کاستی
رباید همی این از آن آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بتر ز آشکارا شود
دل مردمان سنگ خارا شود
شود بنده ی بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید بکار
به گیتی نماند کسی را وفا
روان و زبان ها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اند میان
نه دهقان همه ترک و تازی بود
سخن ها بکردار بازی بود
نه جشن و نه رامش نه کوهر نه نام
بکوشش زهر گونه سازند دام
بریزند خون از پی خواسته
شود روز گار بد آراسته
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
ز پیشی و بیشی ندارند هوش
خورش نان کشکین و پشمینه پوش
چو بسیار از این داستان بگذرد
کسی سوی آزادگان ننگرد
یکی نامه ای بر حریر سفید
نوشتند و پر بیم و چندی امید
بعنوان بر از پور هرمزد شاه
جهان پهلوان رستم کینه خواه
سوی سعد وقاص جویند جنگ
پر از رای و پر دانش و پر درنگ
بمن باز گوی آنکه شاه تو کیست
چه مردی و آیین و راه تو چیست
بگرد که جوئی همی دستگاه
برهنه سپهبد برهنه سپاه
به نانی تو سیری و هم گرسنه
نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه
زشیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسیده ست کار
که فر کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
شما را به دیده درون شرم نیست
ز راه خرد مهر و آزرم نیست
بدین چهر و این مهر و این راه و خوی
همی تخت و تاج آیدت آرزوی
جهان گر باندازه جوئی همی
سخن بر گزافه نگوئی همی
سخنگوی مردی بر ما فرست
جهاندیده و گرد دانا فرست
بدان تا بگوید که رای تو چیست
به تخت کیان رهنمای تو کیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر