اندر حكايت ملاقات حقير با جناب خر و دعوت من از ايشان به آدم شدن و استدلال و راضي بودن ايشان به خر بودن و شرمنده شدن حقير و آرزوي من كهمناظره با جناب خرروزی به رهی مرا گذر بودخوابیده به ره جناب خر بوداز خر تو نگو که چون گهر بودچون صاحب دانش و هنر بودگفتم که جناب در چه حالیفرمود که وضع باشد عالیگفتم که بیا خری رها کنآدم شو و بعد از این صفا کنگفتا که برو مرا رها کنزخم تن خویش را دوا کنخر صاحب عقل و هوش باشددور از عمل وحوش باشدنه ظلم به دیگری نمودیمنه اهل ریا و مکر بودیمراضی چو به رزق خویش بودیماز سفرۀ کس نان نه ربودیمدیدی تو خری کشد خری را؟یا آنکه برد ز تن سری را؟دیدی تو خری که کم فروشد؟یا بهر فریب خلق کوشد؟دیدی تو خری که رشوهخوار است؟یا بر خر دیگری سوار است؟دیدی تو خری شکسته پیمان؟یا آنکه ز دیگری برد نان؟دیدی تو خری حریف جوید؟یا مرده و زنده باد گوید؟دیدی تو خری که در زمانه؟خرهای دیگر پیش روانهیا آنکه خری ز روی تزویرخرهای دیگر کشد به زنجیر؟هرگز تو شنیدهای که یک خر؟با زور و فریب گشته سرورخر دور ز قیل و قال باشدنارو زدنش محال باشدخر معدن معرفت کمال استغیر از خریت ز خر محال است
تزویر و ریا و مکر و حیله
منسوخ شدست در طویله
دیدم سخنش همه متین است
فرمایش او همه یقین است
گفتم که ز آدمی سری تو
هر چند به دید ما خری تو
بنشستم و آرزو نمودم
بر خالق خویش رو نمودم
ای کاش که قانون خریت
جاری بشود به هر ولایت..........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر