نقدی بر نامه ی دکتر ابراهیم یزدی
از دکتر ن. واحدی
دیروزهنگامیکه دهها نامه الکترونیکی درمورد نامه ی دکترابراهیم یزدی بهراشد الغنوشی رهبر"النهضة" تونس دریافت داشتم، دیگرسکوت را جایز ندانستم. چرا که خاموشی امروز شیون و فریاد مصیبتهای فردا را بهمراه خواهد داشت. به ویژه چون این نامه بوسیلهء آقای پتکین آذرمهر در تایمز لندن نیز منعکس شده عدم واکنش رسانه های ایرانی خارح از کشور بسیار تعجب آور است.
اینطور که پیداست مفسرین و مطلعین، سیاست بازان، و جامعه شناسان و فیلسوفان ایرانی، همه بهت زده شده اند. حیرت ولی اگر سبب تآمل و کنکاش و ریشه یابی در بحران فکری و اجتماعی نگردد نشانه ی بیگانگی با خود، که همانا انسان بودن است، میباشد.
باید توجه داشت هرانسانی دارای یک سیستم آگاهی است. این سیستم ویژگی خودش را دارد. به این ویژگی در زبان فارسی "توانائی یادگیری" گویند که به نظرم این کلام ادای مقصود را نمی کند. فرنگی ها به این ویژگی" آداپتیویتی"[1] گویند که نه تنها به معنی یادگیری از تجارب است بلکه به این یادگیری جلوه ی فونکسیونال نیز میدهد. به سخنی دیگر "یادگیری" برای برازندگی و سزاواری با محیط، یا مطابقت دادن خود با آن، صورت میگیرد و نه برای دانش اندوزی ایکه جمع آن فقط هفتاد من کاغذ میشوند. برازندگی ولی با تقلید فرق دارد. تقلید تنها یک برازندگی مصنوعی است.
ازاینجا پیداست که ما طی این سی و اندی سال گذشته براستی توانائی "یادگیری" نداشته ایم. وگرنه به این سادگی از کنار کهنه فرورشیهای مندرج در نامهء آقایابراهیم یزدی رد نمیشدیم. بلکه پریشان گوئی وی را با اندیشه ها و خرد امروزی، آنهم مستدل پاسخ میدادیم.
دکتر ابراهیم یزدی پس از تعارفات معمول از موضع فیلسوفی که مسلط بر کار سیاست و احوال دین است آقای راشد الغنوشی را اندرزمیدهد و به گوش وی نصحیتی سه گانه میخواند تا انتقال حاکمیت در تونس، به مردم سالاری و نه استبداد، (که منظورش ایران اسلامی است) بیانجامد. به این نصایح توجه کنیم :
- " اولین مقوله این است که تنوع و تکثر در جامعه بشری را به پذیریم و به آن احترام بگذاریم. خداوند سبحانه و تعالی در کتاب مقدس قرآن به ما وجود اختلاف در جامعه بشری را یادآور میشود و از ما می خواهد که یکدیگر راتحمل کنیم. خداوند می فرماید من در روز قیامت در باره گوناکونی باور های شما داوری خواهم کرد."
خوب اینجا سه نکته مهم مشاهده میشود که با خط قرمز علامت گذاری شده است تا آنها را باهم کالبد شکافی کنیم. تنوع و تکثری را که یزدی به آنها اشاره دارد با کثرتی که ما امروز در دنیا می بینیم کاملآ فرق دارد. بیان ایشان بیان فلاسفه و اندیشمندان کلاسیک است که او آن را با وعدهء الهی نیز زینت میبخشد. ریشه ی واژه ی کثرت در یونان باستان قرار دارد. این واژه بوسیلهء اندیشمندان کلاسیک چون هابس، روسو، مونتسکیو، توکویل، کانت و هگل[2] نیز بکار برده شده است. امروز ولی این لفظ، با همه ی بار تاریخی خود، دارای معنی دیگری در امور سیاسی است.
نگاه یزدی به جامعه ی امروز نگاهی غیرحقیقی است. او دنیای تجارب آدمی را که خالق آن انسان است و در نوع خودش نیز در کیهان تک است با یک دنیای خیالی و قدیمی عوضی گرفته است. دنیای امروزی دنیائی است که مدام بنابر کارمایه های ویژه ای اشتقاق می یابد. یعنی به بخشهای متفاوت و متعدد تقسیم میشود. کاریکه هیچگاه پایانی ندارد. این تقسیم را میتوان در همه ی امور زندگانی مانند، شهرها و دهات، مشاغل، تخصصها، علم و فن، تشکیلات، ساختارها، نهادها و نمادها، تئوریها، و امور آزمایشگاهی و غیره مشاهده نمود.
چنین دنیائی پر از علاقه ها و منافع مختلف و متفاوت است. اینها همه نیروهای اجتماعی تعیین کنندهء حرکت جامعه و یا یک ملت هستند. منافعی که میتوانند بحران سیاسی بوجود بیآورند. امروز هنگامیکه ما از تنوع و تکثر در امور سیاسی سخن بمیان میآوریم منظورمان همین منافع و علاقه ها میباشد که شما چه بخواهید و چه نخواهید، چه به پذیرید و چه نه پذیرید در ذات جامعه قرار دارند. این علاقه ها در هزاره های گذشته وجود نداشته اند. به ویژه امروز هرگز نمیتوان داوری درباره ی این منافع وعلاقه ها را که عملآ در نظرات سیاسی متبلور میشوند به روز قیامت حواله داد. چنین اجازه ای را مردم هرگز به سیستم سیاسی ایکه خودشان سالار آنند نمیدهند. بعلاوه بحرانهائی که با برخورد منافع و علاقه های سیاسی بوجود میآیند لازمه ی حیات سیستم مردمسالاری میباشند.
آشکار است، در سیستمهای دیگر اجتماعی (به غیر از سیاسی) گونه های دیگری از کثرت (رنگ، نژاد، تیره و قوم، دین، متافیزیک، باورهای افسانه ای، روشهای زندگی، اخلاق..... ) نیز دیده میشوند که دندان زهری آنها با اصل شهروندی کشیده شده است. مانند کثرت در باورهای دینی و یا نژادی و یا قومی و امثال آنها.
با این مقدمه، اگر به محتوای نامه ی دکتر داروساز "ابراهیم یزدی" بنگریم درمی یابیم که ایشان، چه در دوران جوانی و چه در دوران پیری خود، نه برداشت مطابق روزی از سیاست و مردمسالاری و نه درک هوشمندانه ای از مسئلهء اخلاق امروز که کارمایه اصلی آن حفظ صلح جامعه است، داشته اند.
امروزه سیاست را، برخلاف تصور فلاسفه ی کلاسیک(از هگل گرفته تا هانا آرند)، نمیتوان روح یا سر جامعه شمرد. بعبارت دیگر امر سیاست دستگاه مهار و مرکز هدایت امور زندگی مردم نیست، تا بتوان برای آن معیار اخلاقی "مسئولیت" را بکار برد. بلکه امروز (بنابر فلسفه ی مدرن سیاست) صندلی قدرت خالی است و امور آن متمرکز نیست. از همه مهم تر باید توجه داشت که راه رسیدن به حاکمیت مردمسالار از سر پل قلدری و زور، ترور، اعتصاب و نافرمانی مدنی، انقلاب و خونریزی نمی گذرد. چه برسد به اینکه بیگانگان بخواهند آن نظام را به مردمانی تحمیل و یا تزریق کنند. دموکراسی ساختارها و ابزار و محیط خاص خودش را میخواهد و با شتاب و برنامه ای تدوین شده و یا با تهدید و تنبیه خداوندی نمیتوان آن را محقق ساخت. عبور از استبداد به دموکراسی فراگردی تطوری است که اتفاقآ عاقبت دومرحله ی اساسی آن، گزینش یا سلکسیون و تطابق با محیط همیشه نه تنها نامعلوم و نا مطمئن است بلکه سخت وقت گیر میباشند.
از این رو این پند و اندرزها همه بی جا و بیهوده است. انقلابیون دیروز و سیاسیون امروز ایران هنوز هم نفهمیده اند و نخواهند فهمید که آنها هیچوقت به دنبال مردمسالاری نرفته بودند بلکه برای کسب صندلی قدرت خونآشام شده اند و ثمره ی این خونآشامی نیز همین استبداد کنونی است. جالب اینجاست که بسیاری از ما امروز نیز گذشته را با همین نگاه قدرت طلبی می نگرند. تفسیرهائی که از وضعیت کنونی مملکت در رسانه های عمومی آورده میشود همه به دور محور قدرت جوئی و قدرت طلبی میچرخند. این قدرت طلبی خودبخود دعواها و کشمکشهائی را میآفریند که زوال مملکت را دامن میزنند. چرا که در ذات چنین اعمالی ناسازگاری با محیط نهفته است. محیطی که مدرنیته نام دارد. شاید به این دلیل درچهارم سپتامبر سال 1993 در شیکاگو (در مجلس ادیان) در توصیه های اخلاق جهانی آمده است : "ما مکلف به فرهنگ بدون خشونت، احترام، عدالت و صلح هستیم".
این توصیه را هنوز آقای یزدی نفهمیده است. وگرنه در نامه ی خود از تسامح و تساهل و مدارا(تحمل) سخن نمی آورد. تسامح و تساهل و مدارا ژرفا ندارند، زیرا ازآنها تنها بوی جدائی و تفاوت استشمام میشود. این الفاظ به مصداق پیشنهاد آتش بس، ولی با حفظ تفاوتها و جدائیها، هستند. در حالیکه احترام یا Respect مهر انسانیت است، حلقه ی اتصال میان تفاوتهاست، وحدت یا انتگراسیون است. به این جهت نیز امروزه احترام پایه ی دستگاه اخلاقی انسان است.احترامیکه در واقع ملات اجتماعی حاکمیت مردمسالار است.
آغاز این دگرگونی در دستگاه اخلاقی کنونی را باید به کانت و "نقطه ی عطف کپرنیکی " وی نسبت داد. آنجا که کانت انسان را به مرتبه ی خدائی میرساند.
از اینجا پیداست که دستگاه اخلاق امروزی، با اخلاق آسمانی که هدیه ی ادیان به انسان است، فرقی اساسی دارد. این فرق را متاسفانه بسیاری از افرادی که در بحث ادیان در رسانه های عمومی شرکت میکنند تشخیص نمیدهند و تضاد آن را با ذات مردمسالاری لمس نمی کنند.
شاهکار فکری یزدی در پند سوّم اوست که زود خودش بند را آب میدهد. او مینویسد :
" ضرورت سوم در نهادینه شدن دموکراسی، سازگاری و همگرائی در میان کنشگرایان صحنه سیاست است"
این شاهکار نشانه ی درک نادرست از معنی سیاست، بازی سیاسی و ازهمه مهمتر بی اطلاعی از معنی سالار حاکمیت، یعنی مردم، است. چنین سخنی درواقع شعار خمینی هم بود که دائم " وحدت کلام" را مطالبه میکرد و اکنون، می بینیم کهیزدی نیز تاریک بینانه " تپق " میزند.
بعبارت دیگرآقای یزدی حفظ صندلی قدرت را در" سازگاری و همگرائی در میان کنشگرایان صحنه سیاست" میداند. باقی نامه همه اش حرف است. او با این جهت گیری حتی معنی "انتخابات" را هم نگرفته است که حتی اگر در کمال آزادی صورت بگیرد خودش یک دنیا دشواری در بردارد.
با این روشنگری امید دارم جوانان کشور شجاعانه، بیدار و هوشیار عملآ پاسخی دندان شکن به این سیه فکری و سیه دلی داده و رهائی از چنین بختکی را به اراده خود موجب گردند.
مونیخ : یکم نوامبر 2011-11-01
دکتر ن. واحدی
آقای ابراهيم يزدی
شما اگر طبيب بودی سر خود دوا نمودی. شما خود بعنوان عامل سيا که غرق در «اسلام» بودی وارد ايران شدی و يک «مسلمان دو آتشه» بی سواد را همراه خود آوردی. اين نشان از آن دارد که هم وابستگی شما به آمريکا و سازمان های نفتی نادرست بود و هم شما سواد شناخت «اسلام» رانداشته ای. چرا؟؟
1- اسلام در قرآنی که شما به آن استناد می کنی هرگز با دموکراسی مرز مشترک ندارد و هرجا که اسلام واسلاميون باشند در آنجا دموکراسی همانند بوق و کرنایی است که شما در روز های نخست سرداديد «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی» هيچيک از اين ها در قاموس اسلام نيست. اسلام آزادی نمی دهد زيرا حاکميت مطق در اختيار خدا است و خدا فرامين خودرا بطور روشن و صريح در قرآن داده است و اجازه فکر کردن به بشر را نداده است.
a. در اسلام استقلال نيست زيرا به استناد آيه های همان قرآن که شما به کمرت بسته ای، استقلال فکری به انسان نمی دهد و همه افکار بشر برطبق نظرات «الله» که در تفکر هزاران هزار سال پيش منجمد شده است واز جمله 99% آن غلط و مطابقتی با علوم و فنون و مسايل رياضی و فيزيک وشيمی امروز ندارد فکر بشر را محدود کرده است.
b. در اسلام دموکراسی نيست ونمی تواند باشد زيرا يکی از ابزار های دموکراسی رای دادن و جمهورمردم است (اشبتاه نکنيد جمهور مردم با جمهوری فرق می کند مجال اين گفتگو در اينجا نيست) که به استنادهمان آيه های قرآن کسی نمی تواند در رای گيری و رای دادن شرکت کند زيرا استقلال و حاکميت انسانی در قرآن به بشر داده نشده است.
بنابراين تا زمانی که «مسلمان» باشيد و طبق دستورات قرآن عمل کنيد و به اسلام تکيه کنيد هرگز و هرگز به استقلال و آزادی و حتا دموکراسی نخواهيد رسيد هرسه آنها متضاد و مخالف دستورات قرآن است.
2- تساهل . [ ت َ هَُ ] (ع مص ) همدیگر آسان گرفتن . آسانگیری، نرم رفتاری، ساده انگاری، كوتاهی، ولنگاری، آسان گرفتن، آسان گفتن (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). در معنی انگليسی يعنی Tolerance اين مورد طبق آيه های قرآن در اختيار بشر نيست و قرآن دستور اکيد دارد که يک قوم برتر (منظورش قوم قريش) است بر اقوام ديگر برتری دارد و اگر مسلمان مومن و معتقد باشد بر تمام بندگان (نگاه کنيد نمی گويد تمام بشر، بلکه سخن از بندگان است) الله واجب است تا غير مسلمان را با هر وسيله که شده از ميان بردارد و برای اينکار وعده بهشت و حوری و غلمان می دهد.
3- تسامح . (زوزنی ) (متن اللغة). تلاین و تسامح . ..اين واژه هم در اصل يعنی آسان گیری، سست انگاری، نادیده انگاری، كوتاهی، كم گرفتن، فروگذاری، ساده انگاری، ولنگاری، تنبلی، بی بند و باری، پشت گوش اندازی بنابراين اين مورد نيز به استناد آيه های قرآن نمی تواند مورد مصرف در ميان «مسلمانان» را داشته باشد زيرا هر مسلمان معتقد بجز دستور قرآن دستور ديگری را اجرا کند قرآن شديدا اورا تنبيه می کند اگر ناديده بگيرد که کسی در محله او مشروب می خورد، يا زنش بدون حجاب بيرون می رود بنابراين هرروز ميان مردم جنگ و آدم کشی آنهم به دستور الله صورت می گيرد که بر طبق قوانين مدرن امروزی قابل پذيرش هم نيست.
بنابراين اين نامه شما به آقای عزيز راشد الغنوشی سرتاسر دروغ سرتاسر ضدونقيض و سرتاسر توهين و سرتاسر شارلاتانيسم است همانطور که شمارا آموزش داده بودند آن شارلاتان بزرگ را بياوريد ودر هواپيما بگويد هيچ احساسی به آمدن به ايران ندارد. زيرا او ايرانی نبود او جانب اسلام را نگاه می داشت. اگر خبرنگار می پرسيد چه احساسی به اسلام داريد يک ساعت حرف می زد که کسی هم نمی فهميد چه ميگويد. در باره اقتصاد هم که «مال خر» بود ابراز عقيده می کرد.
شما اگرخودتان را نتوانستيد اداره کنيد بی زحمت برای ديگران ملاباجی نشويد... اين تونسی ها و آن مصری و ليبيایی ها و فردا در سوريه همه از بند ناف اسلام آويزان هستند و اسلام بجز همين کثافت که شما آورديد ميوه ديگری ندارد. قرآن و سنتش برهمين استوار است. مغلطه نکنيد.
کسانی که امروز نامه شما را سرمه چشم میکنند هنوز اين اصول را نشناخته اند و هرروز «قربان صدقه آن خدایی میروند که 1400 سال پيش در بيابان های عرب های بربر آواره شده است»
مارا به خير شما اميدی نيست شر مرسانيد.
ح-ک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر