اندر حكايت ملاقات حقير با جناب خر و دعوت من از ايشان به آدم شدن و استدلال و راضي بودن ايشان به خر بودن و شرمنده شدن حقير وآرزوي منسروده فیروز بشیری
مناظره با جناب خرروزی به رهی مرا گذر بود خوابیده به ره جناب خر بوداز خر تو نگو که چون گهر بود چون صاحب دانش و هنر بودگفتم که جناب در چه حالی فرمود که وضع باشد عالیگفتم که بیا خری رها کن آدم شو و بعد از این صفاکنگفتا که برو مرا رها کن زخم تن خویش را دوا کنخر صاحب عقل و هوش باشد دور از عمل وحوش باشدنه ظلم به دیگری نمودیم نه اهل ریا و مکر بودیمراضی چو به رزق خویش بودیم از سفرۀ کس نان نه ربودیمدیدی تو خری کشد خری را؟ یا آنکه برد ز تن سری را؟دیدی تو خری که کم فروشد ؟ یا بهر فریب خلق کوشد ؟دیدی تو خری که رشوه خوار است؟ یا بر خر دیگری سوار است؟دیدی تو خری شکسته پیمان؟ یا آنکه ز دیگری برد نان؟دیدی تو خری حریف جوید؟ یا مرده و زنده باد گوید؟دیدی تو خری که در زمانه؟ خرهای دیگر پیش روانهیا آنکه خری ز روی تزویر خرهای دیگر کشد به زنجیر؟هرگز تو شنیده ای که یک خر؟ با زور و فریب گشته سرورخر دور ز قیل و قال باشد نارو زدنش محال باشدخر معدن معرفت کمال است غیر از خریت ز خر محال استتزویر و ریا و مکر و حیله منسوخ شدست در طویلهدیدم سخنش همه متین است فرمایش او همه یقین استگفتم که ز آدمی سری تو هرچند به دید ما خری تو
۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه
ملاقات با جناب خر
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر