صفحات

۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه

ادامه حاجی های انبار دار چه دینی دارند؟((احمد کسروی)) 2

اینها دو سه نمونه از مخالفتهای مذهب شیعه با اسلام است . همینها اسلام را از اثر انداخته زیرا وقیتیکه بنا باشد آدم هر گناهیکه کرد با زیارت رفتن و در روضه خوانی گریه کردن بخشیده شود دیگر از گناه چه باکیست؟ آدم چرا گناه نکند ؟ بقول یکی از دوستان شیعیان که گناه پاک کن دارند از گناه چه باک دارند ؟ میتوانند صد گناه کنند ویکدفعه در پای منبر روضه خوان اشگ ریخته همه آن گناهها را بشویند وپاک کنند.
شما دربازار هستید ومیدانید اهل بازار مسلمانند وتعصب اسلام دارند . درهمانحال باجکام آن عمل نمیکنند . گرانفروشی میکنند . انبار داری میکنند .قسم های دروغ میخورند .دفتر جعل میکنند .کلاه همدیگر را برمیدارند .ازین راهها پول جمع میکنند و بکربلا میروند .روضه خوانی ها برپا میکنند . اگر کسی حقیقت را نداند تعجب خواهد کرد . اینها اگر مسلمانند پس آن کارها چیست؟ اگر مسلمان نیستند پس آن تعصب اسلامی از کجاست؟ آن دزدیها وتقلبها چیست واین زیلرت رفتن و روضه خواندن چیست ؟
این سخنها را که احمد میگوید آن سه تن گوش میدهند وچون حرفهایش تمام میشود همانطور خاموش نشسته بفکر فرو میروند . پس از زمانی علی میگوید اگر حرفهای آقای کسروی همه اش همینطور باشد بسیار خوبست . ما اینها را نمیدانستیم  راستی حرفهای ملا ها بسیار پوچست
احمد : حرفهای آقای کسروی همه اش اینطور است و ازاینها عالیتر است..
جعفر : (با خشضم) اینها که چیزی نیست علمای ما کی گفته اند : مردم بروید انبارداری کنید. گرانفروشی کنید ؟ مردم خودشان بدند دیگر.
علی : چرا حرف را میپیچانی جعفر ؟ چرا لج میکنی ؟ مگر گوش نمیدادی چه گفت ؟ مگر حرغش را نفهمیدی ؟ میگفت ملا ها میگویند : هرکس بامام حسین گریه کند تمام گنتهان او بخشیده خواهد شد.این معنایش آنستکه هیچ کس از گناه نترسد . هرچه دلش خواست بکند و درآخر یکدفعه بامام حسین گریه کند وخود را پاک کند .همین حرف کافیست که مردم خودرا آزاد دانند واز هیچ کار بدی باک نکنند. در تبریز مثلی هست میگویند:(( دلیه بیل وبر البتهبیل وبر)) پدر من در بچگی بمکتب رفته بود گاهی از حکایتهای آن برای ما نقل میکرد و میگفت: آخوندی که ما داشتیم چای شیرین را بسیار دوست میداشت . شاگرد ها آنرا فهمیده بودند هروقت که یکی درسش حاضر نبود یا گناه دیگری داشت میرفت وبقهوه چی مسپرد که برای او یک استکان چای شیرین بیاورد. آخوند بخاطر چای شیرین از گناه او میگذشت این بود که شاگردها بدرس اعنتا نداشتند . از شرارت وشیطانی نمیترسیدند . بیشتر وقت را با بایچه بسر میبردند . کم کم کار بآنجا رسیده بود که آخوند را دست میانداختند وبریشش میخندیدند.  اینجا هم آنطوری شده . ملا ها با این حرفها ی خود دستگاه خدا را خوار وبی اعتبار کرده اند که هیچ کس اعتنا نمیکند هرکس هرگناهی که خواست میکند وهر سال یکبار کربلا رفته خود را از گناه شسته میگرداند.
 آحمد : علی آقا بسیار خشنودم که حرفهای مرا باین زودی وباین خوبی فهمیدی چه خوبست آن مثلی که زدی آری اینها دستگاه خدا را از دستگاه آخوند مکتبی پست تر گردانیده اند این حرفهای مذهب شیعه گیرش درجای دیگر است . گیرش درآنجاست که اگر این حرفها راستست وباین آسانی میتوان گناههای خودرا شست پس چرا پیغمبر اسلام اینها را نمیگفت ؟ پس چرا بمردم آن سختگیری ها میکرد وآنها را از غضب خدا واز آتش جهنم میترساند؟ پس چرا میگفت هرکس هر کار بدی که کند اگر چه بسنگینی یک ذره باشد کیفر خواهد دید ؟ اصحاب پیغمبر از ترس خدا شبها خوابشان نمیبرد . و اگر این حرفها راست نیست وخدا باین آسانی از گناه ها نخواهد گذشت پس این ملا ها چه میگویند ؟ چرا بیجهت مردم را بگناه تشویق میکنند؟
دیشب دیدید روضه خوان چه حرفهائی میزد ؟ چون میزبان حاجی آقا  از زیارت آمده و روضه خوان بخاطر او دروغهای عجیب وغریبی بقصار میکشید . شنیدید که که میگفت ملائکه به پیشواز زوار میایند . حوریها خاک پای اورا برداشته بجای سرمه به چشمهای خود میکشند . زوار وقیتکه از حرم خارج میشوند مثل کودکی است که تازه متولد شده .از گناه بکلی پاکست. مردک خجالت نمیکشید میگفت: (( هر زواری که زیارت خود را بانجام رسانیده اگر در خود گناهی فرض کند درصحت نسب خود شک کند )) شاید خیلیها معنی این سخن را نفهمیدند . مردک میگوید : اگر کسی باین دروغهایی که ما میگوئیم اعتقاد نکند نسبش صحیح نیست. یعنی ولدازنا ست ببینید بیحیائی را بکجا رسانده اند وقیتکه این حرفها را میزند من زیر چشمی نگاه میکردم . دیدم حاجی آقا گردن میکشید وبخود میبالید . درحالیکه شما میدانید که او این پولها را از کجا آورده است؟
علی : بلی آنسال که جنگ آلمان ولهستان شروع شد این حاجی آقا بیش از سه یا چهار هزارتوان سرمایه نداشت ولی چ.ن جنگ شروع شد ونرخها هر روز بالامیرفت حاجی هرچه توانست خرید وانبار کرد وهر کالائی را بچند برابر قیمتش فروخت . آنروزهائیکه تمام مردم از حیث زندگانی بسختی افتاده ناله میکردند و روزنامه ها شر بود از شکایت وفقان  مردم این حاجی با جمعی در بازار جشن داشتند . هر شبی خوابیده فردا که پا میشدند مبلغی بسرمایه شان افزوده میشدو موقعی که ژاپن وارد جنگ شد ودر نتیجه سنگاپور وجاوه قیمت چای در بازار بالا رفت واین حاجی مبالغی جای درانبار داشت که درظرف چند هفته آنها را بشش تا هفت برابر قیمت خریدش فروخت . از همان ثروتش بمکه و کربلا رفته است .
این مرد را ما خوب میشناسیم . اگر برادرش محتاج باشد ده تومان باو دستگیری نمیکند . وی هشت نه هزار تومان پول برداشت ورفت زیارت . رفت که استخوان سبک گرداند. همین جعفر وباقر که الان دراینجا لج میکنند بارها پهلوی هم نشسته واز شقاوت وبیمروتی این حاجی های بازار صحبت کرده گفته ایم (( آخر اینها چه دینی دارند؟ )) ولی من حالا میفهمم که آنها دین شیعه دارند .
حرفهای احمد پرده از جلو چشم من برداشت . تو گوئی خوابیده بودم بیدار شدم. قضایا الان بمن روشن میشود.حالا خوب میفهمم که اساس بدبختی ما چیست؟ حجره این مرد مرکز ملا ها وروضه خوانهاست میایند مینشینند و وراجی میکنند ومن یکبار ندیدم یکی از آنها بگوید (( انبارداری حرامست)) گرانفروشی گناهست یا بگوید باید با مردم ارفاق کرد. هر روز قیمت کالا ها را بالا نبرد . اینها را از زبان آنه نشنیده ام ولی بارها شنیده ام که میگویند:آقای فلان چرا به زیارت نمیری ؟ چرا روضه خوانی نمیکنی ؟ یکروز یکی میگفت : مگر بشفاعت ائمه اطهار احتیاج نداری؟ اساس بدبختی ما اینهاست . ما خوابیده بودیم ونمیفمیدیم . خدا آقای کسروی را عمردهد که اینها را میگوید.
از این سخنان علی وجعفر وباقر به خشم آمده اند . چون حرفهای او تمام شد جعفر با یک لحن توهین آمیز میگوید : مگر اینهارا  تنها او میگوید دیگران هیچ نمیدانستند ؟ ازین حرف علی بخشم آمده میگوید : عجب جوان لجبازی هستی نمیدانم خودت را بنافمیدن زده ای یا ما را نفهم میپنداری . این حرفها را دیگران میدانستند ؟ اگر میدانستند پس چرا نمیگفتند ؟ پس چرا ضدش را میگفتند ؟ آدم بهتر است لجباز نباشد . دیدید دراول صحبت من هم باشما موافق بودم . ولی حرفهای آقا احمد مرا منقلب گردانید . این حرفها تمام از روی دلیل است . اینها را گفته بر میخیزد وچون رختخوابه حاپر بود میخوابند.
ادامه دارد


















































هیچ نظری موجود نیست: